انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر

ساخت وبلاگ
موضوع انشا: جانشبن سازی با موضوع زمین من همانم که خوشی ها وناخوشی هایتان،سختی و آسانی هایتان روی من میگذرد؛ زیرپایتان بی صدا نظاره گر زندگی تان هستم،همان لحظه ای که شما بی توجه به من قدم برمیدارید اما من مانند فرزندانم ازشما مراقبت میکنم.کودکی که می خواهد علم بیاموزد،زیرپایش بال فرشتگان راپهن میکنم و تابه مقصدبرسد مراقب اوهستم؛ آغوش من همیشه به روی شما باز است،همان آغوشی که بی اعتنا به آن قدم برمیدارید؛یاکسی که خدایی ناکرده می خواهد برود و کاربدی انجام دهد،سنگی جلوی پایش می اندازم تاشاید منصرف شود اما اگر گوش به من فرا ندهدعواقب کارش باخودش است.[enshay.blog.ir]من زمینم همان که خداوندبارها در قرآن هم درموردم یادکرده است، امابعضی رفتارهای شما واقعا مرا آزرده است، باسوزاندن برگ های درختان سربه فلک کشیده ام،باسوزاندن سوخت های فسیلی وخیلی کارهای دیگر ریه های من درحال ازبین رفتن است.آیا می دانید که اگر منی وجود نداشته باشد،شما و آن هایی هم وجود نخواهد داشت؟!پس چرا نسبت به مساعلی که در آن پای حیات شما درمیان است بی اهمیت هستید؟همین چندوقت پیش با دخترم دریا مشغول صحبت کردن بودم که از دست شما گریان بود و میگفت تمام زباله هایتان را درقلب پر مهرش ریخته اید،یا فرزند دیگرم باران که میگفت کارهایی کرده اید که دیگر میل به زمین آمدن راهم ندارد؛ از آن یکی دخترم برف که دیگر نگویم چگونه ناراحت است وح انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 206 تاريخ : چهارشنبه 25 بهمن 1396 ساعت: 4:05

موضوع انشا: خورشید و ماه خور را دشنه و درقه بر تبانیش می تاخت بسوی عرصه ی رزم با ماه. ماه و انبوه جانبازانش بسوی عرصه ی رزم می تاختند.آن دو معارض نعره کنان،با تب و تاب،به قصد انهدام یک بسوی یک با جست و خیز عازم شده بودند وآن پیکار دیرین ،از سر گرفته بودند. خور با گردن کشی رو بسوی ماه چنین گفت: ای سیه سرای سیاه جامگان!! که اندک فروغت را ز ما داری ، چه سان با وقاحت موازات منی؟! مقابل یگانه فروغ هستی!!! بازتاب ماه چنین بود: ای یگانه چشم دریده ی هستی!! تو گر خودت و فروغت را باور داشتی، خود را در مقیاس مجادله با من نمیدیدی. خورشید پاسخ داد: من بر هیچ جز خویش ایقان ندارم، خواهم ترفند بافی چون تو را هیچ کنم. ماه گفت: ار کلامم بیهوده بود تو خود را رنجه نمی نمودی تا با قشونت بر کلامم گوش فرا دهی. خورشید گفت: من کجا و توی درویش جامه دریده کجا!! تو تکه سنگی و من کوه الماس، تو نا چیزی و من قیمتی، بگویم دال ، دریا به محضرم می خشکد، بگویم کاف ، کویر بر من زانو می زند، گر نباشم همه عالم به تمنای منند، زاری کنان خاستار منند. ماه گفت: هرچه گویی به درستی باد؛ تو کوه الماسی که در آتش می سوزد. تو یاوری نداری ، هرکه خواست یاورت باشد ، سوخت در آتش تکبرت. هرکه از تو دور ماند، در عافیت است. هرکه در قربت ماند سوخت و خاکستر شد. گر ایزد توانا تورا در آتش نمی سوزاند تو نیز تکه سنگی بودی که ناچیز است. آنگونه انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 247 تاريخ : چهارشنبه 25 بهمن 1396 ساعت: 4:05

نگارش دهم درس ششم مراحل نوشتن: انتخاب موضوع: میز و زرافه در ابتدا فکر می کنیم هیچ تناسبی بین این دو وجود ندارد اما با کمی تامل درمی یابیم: که هر دو چهار پا دارند باریک دراز زرافه جاندار است اما میز بی جان هر دو حرف " ز "دارند. میز ساخته دست انسان است اما زرافه خیر هیچ کدامشان شعور ندارند برای دست یابی به ارتفاع سوار هر دو می شوم سر چشمه هر دو طبیعت است  و ... متن تولیدی: «زرافه و میز »سرش را با افتخار بالا می گیرد یکی از بلند قدترین حیوانات کره خاکی با ابهت به اطرافش نگاه می کند چیزی شبیه به یک حیوان ساکت در گوشه ای زیر درختی جا خوش کرده بود چقدر در نظرش حقیر می آمد با تفاخر خود را به بالای سرش رساند چه خنده آور بود حیوانی چهار پا که از گردن و سر هیچ خبری در وجودش نیست چرخی در اطرافش زد و لکدی بر پهلویش و با پوزخنده ای اسمش را پرسید آهی بلند کرد سکوتش را در هم شکست و گفت من میز تحریرم چهار پای بلند و لاغر دقیقا مثل خودت دارم انگار خالق هر دو ما یکی است خال های من آرام آرام مثل خال های بدن تو بر بدنم پیدا می شود از تنه درختان ساخته شده ام خواستگاه ما هم یکی است در اسم هر دو ما حرف ز دارند. ..از خنده ات خوشم نیامد گاهی اوقات طفلی کتاب بر پشت من می گذارد علم می آموزد گاهی میز کار اتاق پزشکی می شوم که در سلامت انسانها می کوشد و هزاران فایده دیگر شما چطور؟ !!لبخندی به زرافه زد و گفت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 258 تاريخ : چهارشنبه 25 بهمن 1396 ساعت: 4:05

موضوع انشا: نوزادبازهم صدای سوره یاسین که مامانم در دورانی که من درشکمش هستم می خواند ؛ می آید،مثل همیشه آرامشی در تمام وجودم منتقل کرد. آمدم کمی دستانم را باز کنم و خستگی رااز تنم بیرون کنم ولی متوجه دستی در روی شکمم شدم! آه بازهم قل دیگرم آخر من ازدست تو چه کنم که جای من را تنگ کردی چه قدرهم پررو و چاق است مانند فیل و مورچه می مانیم:) . من بچه آرامی هستم ولی قل دیگرم آنقدر ورجه و وورجه کرد که مادرم دردش گرفت تمام خانه را روی سرش گذاشت ،پدرم استرس در صدایش نمایان بود ،گفت: من مانده ام این دوتا چرا انقدر شلوغ هستند خدا به دادمان برسد این 9 ماه که خیلی اذیت شدیم خدا بقیه اش را به خیر کند. بازهم من را بااون یکی جمع بستند من چه گناهی کرده ام اخر به ماهم میگویند دوقلو ؟!نه هیکلمان یکی است نه اخلاقمان ،او به آن شلوغی و چاقی من به این ارامی و لاغری[enshay.blog.ir] چشمانم را که باز کردم مثل بقیه به جای اینکه دکتر را ببینم کسی رادیدم که هیچ دل خوشی ازش ندارم بازهم قل مزاحمم چقدر زشت است من به این خوشگلی اون به آن زشتی ظاهرا پسر است پس نمیتوان از او انتظار خوشگلی را داشت. چپلقق!! این دنیا هم ولم نمی کند همچنان زد به چشمم که زدم زیر گریه من می دانم پدرومادرم او راازمن بیشتر دوست دارند ... . انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 249 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 17:15

موضوع انشا: دهه فجر دهه فجر از ۱۲ تا ۲۲ بهمن ماه ، روزهایی ماندگار و فراموش ناشدنی در تاریخ ملت بزرگ ماست، روزهای پیروزی انقلاب اسلامی است؛ انقلابی که رساترین فریاد تاریخ، یعنی امام امت، آن را رهبری کرد و به فرجام رساند و برای حفظ آن، با تمام وجود تلاش کرد. انقلابی که مبتنی بر بینش عمیق توحیدی و الهام گرفته از انقلاب سرخ عاشورای حسینی بود، که در آن عده ای قلیل، با اعتقادی وسیع و راسخ، نیروهای کفر و باطل را شکست دادند و چشم قدرتمندان را خیره ساختند.[enshay.blog.ir] دهه فجر، فرصت بازنگری در ارزش ها و آرمان هاست؛ وقتی که امام آمد، ستم رفت، شاه رفت و پلیدی و تباهی و سیاهی رخت بربست. وقتی که امام آمد، لاله ها سر از خاک برآوردند و فرشی برای گام های پرصلابت او شدند. وقتی که امام آمد، آزادی به خانه ها برگشت، ما استقلال خویش را باز یافتیم و جمهوری اسلامی با دست مبارک او بنیاد نهاده شد. پیروزی انقلاب اسلامی ایران، بدون شک معجزه ای الهی بود که به دست معجزه گر مردی از سلاله پاک رسول خدا صلی الله علیه و آله ، به انجام رسید و چشم امید مظلومان و مستضعفان جهان را به خود خیره ساخت. تأثیر سریع انقلاب اسلامی در منطقه و بر آشفتن شعله خشم مردم مسلمان و غیرمسلمان در بسیاری از کشورهای تحت سلطه استعمار، گواه روشنی بر این مدعاست؛ زیرا در کمتر مقطعی از تاریخ، شاهد پیروزی و تأثیرگذاری قاطع مردم بر حکوت فاسد انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 213 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 17:15

موضوع : گفت و گوی انسان و دریا در مورد عشق به آرامی روی شن های ساحل قدم می زدم, کل دنیا مرا تنها گذاشته بودند جز یک نفر, یک نفر همیشه همراه و یار من بود یک نفر که در تمام لحظه های بی کسی کنار من بود, یک نفر که با بقیه فرق داشت, یک نفر که مهربان بود و عاشق.کنار دریا رسیدم بی قراری دریا را در وجودم حس می کردم, دلتنگی اش را, ناراحتی اش را, به او سلام کردم, جواب مرا داد اما گویی تمام حواسش جای دیگری بود.تصمیم گرفتم کنار دریا روی شن ها بنشینم و علت بی قراری دریا را جویا شوم.به دریا گفتم: تو امروز مثل همیشه نیستی حس میکنم از چیزی ناراحتی, صدای موج های تو اکنون غم دارد میتوانم این را حس کنم. به من بگو دلیل این نگرانیت چیست؟دریا جواب داد: تو می دانی عشق چیست؟گفتم:مگر می شود ندانم. دریا گفت: من دریایی عظیم و بی کران هستم دریایی که احساس دارد, دریایی که می تواند عاشق شود, من اکنون عاشق شده ام اما از عشق خود دور افتاده ام و این مرا عذاب می دهد. حالا فهمیدم که دلیل این ناراحتی و غم دریا چیست.به او گفتم: عاشق چه کسی شده ای . چرا از عشقت دور مانده ای؟ ماجرای عشق خود را برایم بگو.دریا شروع به شرح عشقش کرد, او با با بغض به من گفت: عاشق چشمه ای شده ام که روزی بود و از من خوب دلبری می کرد حالا نیست و با نبودش عذابم می دهد, او کسی بود که با رقصیدن موج هایش می رقصیدم با سیراب شدنش توسط باران سیراب می انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 276 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 17:15

موضوع انشا: بوم نقاشیما در جهانی بی کران زندگی می کنیم.این کائنات، خود یک نقاشی بزرگ است از جانب دستان پروردگار. آدمی، که خود اجزاء متحرک این بوم گردون است هم ؛ برای دل خود نقشی را در بوم هایی با ابعاد کوچک تَر می کشد. ابعاد گوناگون من، خریدار را به فکر وا می دارد. گاهی نگاه کردن به چشمان دوستانم که از من درشت هیکل تَر هستند، مشکل می شود. اما من هم حس آنها را تجربه کرده ام که از بالا به پایین دست نگاهی بی اندازی. غرور خاصی دارد. شب ها بعد از خاموشی، شو برگزار میکنم و به چاقی و لاغری یکدیگر میخندیم و اینجاست که انتخاب برای نقاش سخت می شود. [enshay.blog.ir] فکر کنم که قلمو با خودش هم درگیر است البته که به نقاش بر می گردد که چطور نقش بزند. چون گاهی أوقات قلمو با رنگ های گرم و سرد، طوری صورتم را نوازش می کند که دیگر سردی رنگ حس نمی شود. ولی گاهی آنقدر خشمگین است که صورتم را باسیلی، آغشته به رنگ می کند. و یک زمان است که قلمو های کوچک با زلف هایشان بدنم را به قلقلک در می آورند اما صدای خنده هایم به گوش هیچ کس نمی رسد. چه بسا نقاشانی که با حس های مختلف به من نقش و نگار دادند. که من مملوء از حس های غم و شادی و پند و اندرز هستم. چه فایده که تا زمانی که نقاشان زنده بودند من هیچ ارزشی نداشتم. اما حال که از دنیا رفته اند مرا با قیمت های کلان از این موزه به آن موزه می برند. زندگی زود گذر است انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 186 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 17:15

موضوع انشا: عاشق‌ خورشیددانه‌های‌بلورین‌‌برف‌همچنان‌می‌بارید،اما من‌عاشق‌خورشید‌بودم‌ومنتظر‌بودم‌تا‌آن طلوع‌کند. دخترک‌ شال‌ بافتنی‌ سفیدش‌ را‌ که‌روی‌آن‌یک‌گل‌سرخ‌کوچک‌بافته‌شده‌بود رابه‌دور‌‌گردنم‌انداخت؛وبعد‌از‌کمی‌بازی‌با گلوله‌های‌برفی‌با‌خواهر‌کوچکترش‌وبا‌آن چکمه‌های‌صورتی‌رد‌پای‌زیبایی‌در‌برف می‌گذاشتند. چند‌روزی‌گذشت‌ومن‌منتظر‌خورشید‌ زیبا‌بودم‌تا‌طلوع‌کند. درختان‌برهنه‌شده بودند،گویی‌همه‌شان‌جامع‌سفید‌همچو ابریشم‌به‌تن‌‌کرده‌بودند،جز‌یک‌درخت‌که بجای‌مروارید‌های‌‌سفید‌برف‌شکوفه‌‌های سفید‌وصورتی‌از‌آن‌روییده‌بودند. چند‌روز‌دیگر‌هم‌گذشت‌وانتظارم‌به‌سر آمد؛خورشید‌تابان‌از‌پشت‌کوه‌های‌بلند‌ سر‌بیرون‌آورد. چه‌زیبا‌ودرخشان‌بود،بزرگتر‌از‌آن‌بود‌که‌تصورش را می کردم. او‌‌همچنان‌بالاتر‌می‌آمد‌ومن‌از‌گرمای وجود‌او‌کوچک‌و‌کوچکتر‌می‌شدم. تمام‌مدت‌با‌چشمان‌دکمه‌ای‌شکلم‌که یکی‌زرد‌ودیگری‌مشکی‌بود‌به‌او‌نگاه می‌کردم.تماشای‌لذت‌بخش‌او‌ مرا‌ کوچکتر‌می‌کرد،اما‌من‌این‌احساس را‌دوست‌داشتم؛دیگر‌فقط‌چشمانم با‌آن‌شال‌گردنی‌برایم‌باقی‌مانده‌بود؛ولی‌من‌نگاه‌به‌این‌‌خورشید‌طلایی‌وگرم‌وزیبا‌را‌دوست‌داشتم‌تا‌آنجایی که‌خودم‌آب‌شدم. گاهی‌عاشقی‌یعنی‌پایان‌زندگی‌تو برای‌شروع‌زندگی‌کسی‌که‌دوستش داری. انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 192 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 17:15

انشا به روش جانشبن سازیموضوع: مهندس پاکیزگیمن آن کسی هستم که اگر چه از جایگاه نداشته ام میان مردم خسته و دل شکسته ام اما لذت زندگی کردن را بیش از همه تجربه خواهم کرد. من هر صبح سحرخیز تر از چشمان پر از ناز خورشید بیدار می شوم و برگ های نارنجی پاییز را که روزی به رنگ بیشه زارها بوده اند و لطافتی چون ابریشم های خالص زرباف را داشتند با آرامی با جاروی بزرگم با نوازش از سر راه بر می دارم تا مبادا قدم های استوار مردی خشن یا کفش های صدادار یا کودک همین زندگی چند روزه شان را نیز از آنها بگیرد.چه کنم؛ دیدن جاده ای بی انتها با برگ های خشک شده افتاده بر روی زمین اندیشه ام را تا بی نهایت می برد. من کسی هستم که در زمستان برف های جلوی خانه هارا پارو میکنم. برف هارا پارو میکنم و با خودم می گویم بگذار آنها را کنار بزنم؛ شاید بچه ای بیاید و با آنها بازی کند و برف اذیت شود از اینکه در دستان کسی فشرده شود. پارویشان می کنم تا ماشین ها از رویشان رد نشوند و گل و لاییشان نکنند چون آنوقت دیگر برف سپیدی اش را از دست می دهد و کثیف خواهد شد.دانه های برف هر کدام مانند اعضای خانواده ای شبیه هم هستند اما در آخر متفاوت از یکدیگرند.هرکدام حرفی برای گفتن دارند. من همانم که هنگامی که جارو در دست در خیابان ها رد می شود با نگاه های پر معنایی رو به رو می شود و سراسر قلبش را غصه و اندوه فرا می گیرد.مردم نمی دانند ام انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 194 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 17:15

موضوع انشا: آدم برفی دل گرم زمستان فصل به دنیا آمدن آدم برفی ها است.من هم یک روز سپید،تپش قلب بلورینم آغاز شد.چشمانم را باز کردم،یک جفت چشم قهوه ای بین آن همه سپیدی برف به چشمان گردویی ام زل زده بود! شال گردن قرمزش را دور گردنم انداخت و لبخند شیرینی زد...گرمم شده بود، آنقدر که انگار آتش در دلم افروخته بودند. همینطور نگاهش می کردم که مشغول کامل کردن من بود، کارش که تمام شد خوب نگاهم کرد، من هم چشم از او برنداشته بودم... قدری عکس از من گرفت و با خوشحالی خداحافظی کرد و چشمان قهوه ای اش دور و دورتر می شد...با هر قدمش دلم آب می شد به امید برگشتنش... می گویند پشت سر مسافر باید آب ریخت تا برگردد، تمامم را به یادش فرو ریختم اما روز ها گذشت و هیچ نگاهی سرمای وجودم را از بین نبرد... قطار آدم برفی ها داشت حرکت می کرد، شال گردنش را روی زمین گذاشتم و با کوهی از غم سوار قطار شدم، سرزمین آدم برفی ها قبلا برایم خوش بود...اما حالا فقط سرد بود و سرد بود و سرد... انتظار تولدی دوباره و دیدار دوباره او مرا پیر کرد.حال می فهمم که چرا در کتاب مقدس آدم برفی ها نوشته بود:دل گرم نشو!انسان ها وقتی تمام تو را بفهمند رهایت می کنند... تا زمانی برایشان ارزش داری که مبهم باشی، آن وقت روح کنجکاوشان در پی تو پرواز می کند. روز موعود فرا رسید، دوباره چشمان گردویی ام به چشمان قهوه ای او دوخته شد،اما این بار قلبم نمی انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 186 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 17:15

موضوع انشا: یک دانه تا کاغذ خطی یک دانه یک دانه بودم که از درخت کهن افتادم روز هاماه ها یک جا مانده بودم داشتم به خود می بالیدم واز غصه دغ می کردم درشبی مهتابی باد شدیدی می وزید برگ های درختان را جارو می کردم باد که عصبانی شده من را از زمین به هوا برد ودور خود می چرخاندباد که بسیار من را از زمین بلند کرد حس میکردم که بالای درختان سر به فلک کشیده هستم اندکی بعد من را در رودکوچکی انداخت آب رود بسیار سردبود بعد از چندین روز آب را در گوشه ای خود قرارداد من که بسیار خسته شده بودم خوابم برد وقتی بیدار شدم یک برگ سبزی در من باتنه بسیار کوچک که اندازه نخ بود در من رویده بود. چندین سال گذشته بود که من به درخت تنومند تبدیل شده بودم که موجودات کوچکی امدن که با دستگاه تیغ دار من را از زهوا به زمین انداختن آن ها بادستگاه های عجیب من رااز زمین بروی یک کامیون انداختن درخت های بریده شده بسیار بودند مارا از کامیون به جای بوردن که مثل همان صدای بریده شدن درختان بود. کمی بعد صداها بسیار بلند شده بود صدای درختانی که آه ناله میکردن من ربه روی دستگاه قرار گرفتم که من را پودر میکرد من تقریبا بی هوش شده بودم وقتی چشم هایم را باز کرم به کاغذ خط خطی تبدیل شده بودم نویسنده: قائم جمعه زاده - کلاس نهم انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 195 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 17:15

موضوع انشا: آرزوهای من برای شهرم ما در شهرستان پاکدشت واقع در استان تهران زندگی میکنیم و سعی داریم که با تلاش به آرزو های خود برای آبادانی شهرمان کمک کنیم. ما بچه های شهرستان پاکدشت میخواهیم آرزو هایی را که داریم را به واقعیت تبدیل کنیم.حال برای شما آرزو هایمان را بیان میکنم: ۱-آرزو داریم که باشگاه های ورزشی و فرهنگی به صورت گروهی و انفرادی برای بالا رفتن سطح آمادگی جسمانی و روحی مردم بصورت رایگان احداث شود.۲-آرزو داریم که خیابان ها همیشه تمیز و بدون آلودگی باشند.۳-آرزو داریم که جوانان شهرستان ما بتوانند برای خود شغل و کسب و کار ایجاد کنند.۴-آرزو داریم که با تولد هر فرزند از خانواده یک نهال برای طبیعت نیز کاشته شود.۵-آرزو داریم که مردمی که تهی دست هستند بتوانند به سطح خوبی برسند و از زندگی لذت ببرند.۶-آرزو داریم که مدرسه های خوب و مجهزی داشته باشیم که بتوانیم دانش های خود را روز به روز بیشتر کنیم.۷-و در آخر آرزو داریم که علاوه بر شهرمان بتوانیم کشورمان هم آباد کنیم و برای ظهور آقا امام زمان (عج) که بزرگ ترین و والا ترین آرزو هاست دعا کنیم و به خداوند توکل داشته باشیم. به امید اینکه همه آرزو های خوب روزی به واقعیت تبدیل شوند. «باتشکر» کاری گروهی (فرشاد ده دله-محمد مهدی حیدری) - یازدهم انسانی ادامه مطلب انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 872 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 17:15

موضوع انشا: کمبود آب عقربه های ساعت .... ارام ارام به ساعت 8 شب نزدیک میشد..سکوتی خاص فضای اتاق را فرا گرفته بود..صدای چکیدن قطره های اب به گوشم رسید..بی درنگ به سمت صدا رفتم..شیر اب را محکم بستم تا مبادا حتی قطره ای بی جهت..هدر رود.. به اینده ی این مایع حیاتی فکر میکردم....وقتی به کمبود اب فکر میکنم خیلی غمگین میشوم.. زندگی بر روی کره خاکی بدون اب امکان ندارد.. دریاها خشک میشوند..ماهیان کوچولو بیرون از اب جان میدهند... نسلهای اینده با مشکل بزرگ بی ابی روبرو میشوند... اب که نباشد زندگی هم میمیرد..حیات انسانها..گیاهان..حیوانات و تمام موجودات به اب وابسته است.. درختان با اب قادر به ادامه زندگی هستند.. اگر اب به درختان نرسد دیگر برگ و میوه ای ندارند.. اگر حیوانات اب نخورند میمیرند..حیات ما هم که وابسته به گیاهان و حیوانات است دچار مشکل بزرگی میشویم.. چرخه ادامه حیات وابسته به وجود اب است.. هر کدام از ما میتواند مسئولیت خود را در این زمینه به بهترین شکل به عهده بگیرد.. وقتی دست و صورت خود را میشوییم با کمترین مقدار اب میتوانیم این کار را انجام دهیم.. وقتی حمام میرویم اب را بیهوده هدر ندهیم.. باغداران میتوانند سیستم ابیاری را به صورت قطره ای تنظیم کنند و باغها و محصولات کشاورزی را ابیاری کنند..برای شستشوی ماشین خود میتوانیم با کمترین مقدار اب کار شستشو را انجام دهیم...باید باغبانانی که انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 188 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 17:15

موضوع انشا: جانسوز شبهایم میان درختان سیب فرشته ای دیدم...سجده کردم به او ....سجده کردند سبزه ها ...میان دل ادم ها دلی دیدم از جنس زندگی ....سجده کردم به او ..سجده کردند ادم ها ...میان این زیبایی ها زیباترینی دیدم ...سجده کردم به او ...سجده کردند آسمان ها . مادرم زیباترین فرشته ی نجات زندگیم است که از او گذشت و فداکاری آموختم تا برای هر چیزی که لایقش است فداکاری کنم. [enshay.blog.ir]ای مادرم بگو چگونه شب هایی که نخوابیدی و مرا در دستان پر از مهر خودت نگه داشتی . بگو چگونه شبهایی که در تب داغ می سوختم دستمال به پیشانیم گذاشتی و مرا از جهنم داغ روح خودم آزاد کردی بگو چگونه این همه رنج هایی که در این مدت برایم کشیدی را جبران نمایم تا من قد بکشم و جسور و تنومند بشوم و روی پای خودم بایستم و حال می توانم به خدایم سپاس بگویم که چنین مادری به من عطا کرد تا بتوانم به زندگیم امید بخشم و زندگی کردن را از او بیاموزم و چیزهایی از او یاد بگیرم که تا به حال از هیچ کس این آموزه ها را نیاموخته ام. [enshay.blog.ir]مادرم خدا که تو را آفرید ... ستاره ی بعد از نم باران پیدا شد ...خورشید شب را سوزاند ..... ماه در کنجی از صبح طلوع کرد . آتش شهر را خیس کرد .......با این همه آشوب چگونه عاشقت نشوم آرامش دلم ؟ ... تقدیم به خدای زمینی ام ... مادر مریم جودی کلاس نهم انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 203 تاريخ : يکشنبه 22 بهمن 1396 ساعت: 18:36

موضوع انشا: صدای خیس و بارانی ابرهاباران شاید، یکی از زیباترین و شیرین ترین رازهای آفرینش هستی باشد که می توان آن را تبسم آسمان نامید.گاهی اوقات که دل آسمان می گیرد و سینه اش محکم تر می تپد، قطرات بازیگوش از پهنه آبی بی کران آسمان می بارد و می بارد و می بارد. باران، نه تنها خود بوی بهار می دهد، بلکه برای دانه های خاک نیز رایحه بهار به ارمغان می آورد.[enshay.blog.ir] راز آرامش، در شیرینی دلچسب بهار، گرمای خیال انگیز تابستان، رنگارنگی حیرت انگیز پاییز و سرمای سپید زمستان از سقف بی ستون آسمان می بارد. بوی خاک های خیس باران خورده برای بعضی ها رایحه آرامش است و برای بعضی دیگر رایحه درد. برای بعضی از انسان ها، تفسیر احساس بی نظیر خود از باران غیر ممکن است اما برخی دیگر، ریزش قطره های باران را در امتداد آشفتگی های خود می بینند؛ باران، دست های خیس و نمناکش را بر شانه های آنها می گذارد و لبخند تلخ خویش را به آنها نشان می دهد؛ اما کم نیستند انسان هایی که آرامش شیرین و طعم ترانه انگیز باران را با هیچ چیز عوض نمی کنند. وقتی باران می بارد، گویی آزمون عشق آغاز می گردد و آیینه خیال به ناکجا آباد می رود. ابرهای بی ریا با نگاه خیس خود، جلال و جمال و عزت و حکمت و قدرت و ابهت و عظمت خدا را به موجودات جهان یادآور می شوند. بارش باران، شروع اندیشه ای نو در دل انسان هاست؛ اندیشه ای به بلندای نردبان خیا انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 184 تاريخ : يکشنبه 22 بهمن 1396 ساعت: 18:36

انشا در مورد ضرب المثل: هر که در پی کلاغ رود، در خرابه منزل کند همه مرا می شناسند، تنها ادمی هستم که به بدی خودم افتخار میکنم. همه سعیم را میکنم تا انسان های خوب را هم مانند خودم کنم. اسمم هم زشت است، شیطان. میخواهم برایتان یکی از بهترین و موفقیت امیز ترین تجربه هایم را برایتان بگویم.دختری بود که در خانواده ای مرفه و تحصیل کرده بدنیا امده بود. مادر وپدر او مذهبی بودند و از او هم همان دین و مذهب را توقع داشتند . چند وقت پیش او بیست ساله شد، مدام دنبال راه فرار میگشت،من هم فرصت را غنیمت شمردم و در قالب پسری زیبا به سمت او رفتم؛خلاصه او را با وعده های دروغین فریب دادم و با او به خارج از کشور رفتیم؛یک روز که به خانه برگشت با خانه ای خالی مواجه شد. من همه پول ها و وسایل خانه را برده بودم. مگر از دنیا چه میخواهم جز دور کردن انسان ها از خدا و زندگی کردن به طور دلخواه. او الان بی کس در دور دست ها گریه میکند تا یکی صدای گریه ی او را بشنود.عاقبت او به من مربوط نیست ؛زیرا کسی که دنبال بدی ها میرود عاقبت و اخرت او هم بد میشود. ان دختر بین من و خدا ،من را انتخاب کرد پس هر چه سرش اید کم نیست. نویسنده: زهرا رجبیموضوع انشا: هر که در پی کلاغ رود در خرابه منزل کند دوشب از اعتراضات مردمی علیه گرانی گذشته بود. که سومین شب من از بالا ی ساختمان طبقه چهارم باچشم خود آن صحنه درد آور را می نگریستم. در انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 210 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 7:21

موضوع انشا: گزارش سه عکس نوستالژیک از پدرم پدرم از ان دسته انسان هایی است که رنگارنگی زندگی را چشیده و دریایی از تجربه و خاطرات گفتنی و شیرین را همواره با خودم می کند.من سه گزیده و زبده ای از عکس های پدرم را کشف کردم و حال می خواهم برایتان شرح دهم.عکس اول؛این عکس مربوط به سال ۸۳ می باشد و در سالن فرهنگی ورزشی باغشمال گرفته شده است.....اوف ببخشید یادم رفت بگویم ،پدرم زمانی ورزشکار دسته اول پرش ارتفاع بود یا بهتر است بگویم خسته ی این ورزش بود.در این تصویر پدرم را با شماره ی هفت مقدس در حال پرش از ارتفاع ۲/۲۶ متری می بینم ، گفتنی است که تاپ سرخ و سفید رنگ،شرت مارک آدیداس ، دستبند فلزی ، جوراب کشی و احتمالا پاره، مو های ژولیده ، صورت رنگ پریده و چشم های وزق زده عناصر زیبا کننده ی این عکس می باشد؛این عکس بی نوبه ی خود بی نظیر محسوب می شود. [enshay.blog.ir]عکس دوم مطلق به دهه ی هفتاد است.ان زمان پدرم در حال در برگیری فنون پرورش اندام بود؛این تصویر نیمه لخت در خانه ی پدری پدرم گرفته شده است.بازوان تیز و برنده ،سیکس پک تمام عیار،لبان از غنچه شکفته تر ، پهلو های تخت ، سینه های پف کرده ، سرشانه های تکه تکه و پهن والبته چهر هی زیبا و مو های مدل چپکی که بی شک خبر از سرزندگی و سلامتی وی می دهد ، مرا دیوانه می کند.من در ارزوی رسیدن به چنین استایلی هستم و فکر میکنم ارزویم را با خود به گور می برم انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 188 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 7:21

موضوع انشا: صدای وزش شدید باد سردش بود،خودش رابه درودیوار میکوبید...گوشه های پالتوی بلندش را می شد حس کرد که چه وحشیانه به گوش درختان حیاط سیلی میکوبد و گوشواره های سرخ و زردشان را تکان میداد و می انداخت...[enshay.blog.ir]دلهره نمناکی روی سینه باغ نشسته بود...رد گام های بی اعتنا و بی تاب باد،درآخرین جمعه ی آذر...تب این زمستان ،نیامده ریشه های این عصر را لرزانده بود...او نیز...هنوز سردش بود و خودش را به درو دیوار میکوبید...نه من به خاطر می آورم که آن شب چه به سرزمین آمد و نه زمین،که چه به سرآسمان...بی تابی بود یادلتنگی؟!!!!نمیدانم...فقط صبح،می شد اشک چشم های ابر را روی شانه درختان سیلی خورده دید...پشیمانی بود یا....؟!!!!هرچه بود،نه خشونت این باد ماند و نه رد سیلی ها...نه حتی گوشواره ای که روی زمین پرت شده باشد...درآخر،ریشه هایی ماندند که تن به وزش شدید هیچ بادی ندادند... نویسنده: نرگس ساداتی انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 210 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 7:21

موضوع انشا: گفتوگوی منو عشق سلام عشق بدون من حالت چطور است؟یادت است با خوشحالی واردت شدم با غمگینی مرا بگرداندی باقلبی کوچک که او را شکستی و با شکستنش به من آموختی که به انسان های بی وفای دنیا دلبسته نشوم آموختی عاشق نشوم آموختی که به هیچ کس نگویم دوستت دارم جز مادرم آموختی تلخی و شیرینی دنیا را باور داشته باشم.آموختی که اگر چه رفاقت و رفیق ها نامرد و بی وفا هستن من بهتر از حال باشم آموختی خدا بدون من هم خداس اما من بدون خدا هیچ هستم .گفتی:با دعای مادر سختی ها آسان میشوند. آموختی که اگر چه دنیا پر از خوبی ها شد خوبتر از مادر نیست آموختی آرامش یعنی خدا آموختی حال پدر را هیچ کس نمی فهمد او که اشکش را پنهان میکند او که اضطرابش را انکار میکند او که دردش را واگو نمی کند اما دنیا بر هم میزند بخاطر اشک گوشه چشم دلبندش گفتی پر از مهربانی باش .. حتی کسی قدر مهربانیت را نداند آموختی سرنوشت را باور کنم .گفتی عشق ، عشق من برادم است او نباشد من هم نیستم باور نمی کنی من برای راه رفتن هم محتاج دستانش هستم گفتی:بخند تا عادت کنی به خندیدن دنیا آنقدر هم که فکر میکنی جدی نیست! من هم می گویم روزتان را پر از خنده های قشنگ کنین میگویم:هر قدر که بزرگتر می شوم بیشتر میفهمم که خانواده ام بهترین دوستانم هستند .که تا به حال داشته ام من عاشقپدربرادرمادرم  هستم نویسنده: هانیه حمزوی انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 189 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 7:21

موضوع انشا: از دل تا قلم شهر خسته؛مردمان بی روح،امید ها ناامید،آسمان اندوهگین،و خورشید شرمگین از قضاوت بی رحمانه ی مردم؛با چشمانشان قضاوت می کردند!حس نمی کردند،نمی شنیدند،نمی چشیدند،فقط می دیدند و متهم می کردند!ریاکار بودند و ساده جلوه می کردند.دوست بودند و دشمنی می کردند.مرد بودند و نامردی می کردند.بنده ای بیش نبودند و خدایی کردند.متهم میکردند،متهم می کردند،متهم میکردند.... امام آمد؛آمد و روح دمید به عالم پر درد.درد خودش درد ندارد؛این بی همدم بودن بود که درد را بر آدمیان غلبه می کرد!کاش دنیا هم مکثی کرده بود،کاش توقف می کرد اندکی در برابر غم ها.آمد!دل ها فریاد می زدند:"آمدی جانم به قربانت ولی...."نه،هیچ وقت دیر نیست.تو بیا که با آمدنت زود می شود.جانی دگر گرفته بودند مردم.تاریکی از شهر رخت بر بست و رفت.چاره ای جز رفتن نداشت وقتی می دید دل ها هوس نور در سر دارند.در آن ورای مرد آسمانی،ایران ایستاده بود. یک ایران پر از درد،پر از روح های به سرقت برده شده!پشت مردی ایستادند که وقتی به زانو در آمدند به جای تحقیر یاریشان کرد؛به جای تضعیف حمایتشان کرد و به جای نفرین دعایشان گفت.برای اولین بار حق به حقدار رسیده بود.برای اولین بار پول،رای دادگاه را عوض نکرد.دادگاه خدا که پول نمی شناسد. شاه رفت.!.خوشی به ایران رخ نشان داده بود. همه خوشحال از کنار روح خدا بودن...آسمان هر روز نیلگون تر از دیروز انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 199 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 7:21